عشق و مسائل جنسی

عشق و مسائل جنسی

وقتی چنین سراسیمه در پی یافتن فنونی برای رھایی ھستیم،یعنی راه رسیدن به رھایی را ھرچه بیشتر گم کرده ایم. این عادت دیرین و طعنه آمیز ما انسانھاست که وقتی راھمان را گم میکنیم ،تندتر میرویم.

مثلا ھنگامی که ارزش و معنای واقعی عشق را گم کرده ایم،بیش از پیش به کمک ھای تکنیکی در سکس چنگ انداخته ایم و یا توسل به قانون ھایی مثل قانون جذب یا عرفان ھای عجیب و غریب و یا انواع روش ھایی با نام فرا درمانی که فقط حقه بازی و دروغند و …… ھمه و ھمه نمونه ھایی از این گم کردن راھند.

عجیب است که در جامعه ما مردم به به برھنگی روانی در مھر و عطوفت نسبت به یکدیگر محتاط ترند تا به برھنگی جسمانی در رابطه جنسی.

قبلا وقتی زنی با مردی به بستر میرفت ،گناھکار به شمار می آمد ،حالا اگر بعد از تعداد مشخصی قرار ملاقات ،ھنوز از ھمبستری خودداری کند ،احساس گناه مبھمی در وجودش شکل میگیرد.

انسان دوره ویکتوریا در جستجوی عشق بود بی آنکه در دام سکس بیفتد،انسان امروزی در جستجوی سکس است بی آنکه در دام عشق بیفتد.

درست مانند برده ای که آنقدر به کارش میکشند تا شور و شھوتی برای طغیان و شورش در او باقی نماند،سکس ابزار ما شده است ،ھمانگونه که تیر و کمان برای انسان غارنشین ابزار بوده است.

امروز در روانشناسی کاملا پذیرفته ایم که دلواپسی بیش از اندازه برای توانایی جنسی،از لحاظ روانشناسی چه برای زن و چه مرد، خود جبران احساس ناتوانی جنسی است.

چه چیزی مردم را بجای انکار وسواسی نیاز جنسی به دلمشغولی وسواسی با سکس میکشاند؟

قطعا انگیزه عمده،تکاپوی فرد برای اثبات ھویتش است.

بکارگیری سکس برای اثبات توانایی جنسی در حوزه ھای گوناگون ،به تاکید فزاینده بر اجرای تکنیکی منجر شده است. تا جایی که مثلا مرد در برخورد با مشکل زودانزالی با استفاده از مواد بی حس کننده حاضر است ھرگونه لذت را از خودش سلب کند تا فقط و فقط به خودش یا دیگری ثابت کند مردی است با توانایی جنسی.

ھرچه فرد در رابطه جنسی مجبور باشد توانایی بیشتری از خود نشان دھد ، این رابطه را ماشینی تر تصور میکند که باید تنظیم شود و به جلو رانده شود ، در نتیجه احساس کمتری نسبت به خود و طرف مقابلش خواھد داشت،و ھرچه احساس کمتر باشد ،ولع و توانایی اصیل جنسی اش را بیشتر از دست میدھد.

پیامد این شیوه خودشکن این میشود که در درازمدت معشوقی که کارامدتر از ھمه است،ھمان معشوقی میشود که ناتوان ھم ھست.

سکس و اروس

سکس دم دستی ترین دارویی است که آگاھی ما را نسبت به وجوه اضطراب آفرین اروس از بین میبرد.

اروس واژه ای یونانی است که در زمانه ما به اشتباه با شھوت گرایی یا تحریک جنسی مترادف شده است. در حالیکه واژه نامه وبستر ، سکس را ویژگی نرینه یا مادینه بودن تعریف میکند و اروس را معادل اشتیاق سوزان ،حسرت و آرزو،رویای عشقی خودکامروا که اغلب کیفیتی احساساتی دارد میداند.

اروس نیرویی است که جلوتر از ماست و ما را به سوی خود میکشد و جذب میکند. در حالیکه سکس از پشت ھلمان میدھد.

اروس کششی است بسوی وصل و یگانگی با آنچه به آن تعلق داریم ،پیوستن به امکانات خودمان و یکی شدن با افراد مھم دنیای مان که در رابطه با آنھا ،به درک خودکامروایی و کمال مان نائل میشویم.

اروس آروزیی است که موجب میشود انسان خود را وقف جستجوی فضیلت یعنی زندگی خوب و اصیل کند. سکس یک نیاز است ،در حالیکه اروس یک اشتیاق است.

ھدف سکس ارگاسم است ،در حالیکه در اروس ما در پی یکی شد ٰن با دیگری در شور و شعف ھستیم.

بعد از سکس ما میل به خواب داریم ، در حالیکه در اروس آنچه میخواھیم برعکس است : دوست داریم

باشکوه را کشف کنیم. اروس سرچشمه مھر و محبت است بیدار بمانیم ،به معشوق بیندیشیم و با یادآوری و چشیدن دوباره لذتش ، وجوه تازه ای از یک تجربه
ضرب المثل فرانسوی که میگوید :ھدف از اشتیاق ارضای آن نیست ،بلکه طولانی تر کردن آن است؛ واقعیت دارد.

و در آنجا آن عشق ورزی ترجیح داده میشود که ھدفش ارگاسم نیست بلکه ارگاسم نتیجه اتفاقی آن است.

اروس نیرویی درون ما که در آرزوی کمال است و در روان درمانی افراد را بسوی سلامتی سوق میدھد.

فروید کاملا تصدیق میکند که لیبیدوی کاملا ارضا شده ،ازطریق غریزه مرگ ،به خود ویرانگری منتھی میشود

امروز فرمول ھری استک سالیوان کاملا مورد تایید است که ما تا آنجا دیگران را دوست داریم که قادر به دوست داشتن خود ھستیم و اگر نتوانیم به خود احترام بگذاریم و خود را ارزشمند بدانیم ،نمیتوانیم به دیگری احترام بگذاریم و  دوستش بداریم  اروس در اخرین نوشته ھای فروید به عنوان غریزه حیات در برابر تاناتوس یاغریزه مرگ می ایستد.

فروید کم کم متوجه میشود که ارضای سائق جنسی یعنی ارضای کامل لیبیدو ھمراه با کاھش تنشی که در بر دارد به خودی خود ماھیتی خودشکن دارد و به مرگ می انجامد و از ھمین نکته به بعد اروس وارد نوشته ھای فروید میشود.

فروید مینویسد :وقتی ارضا جشن پیروزی به پا میکند،اروس از بین میرود و دست غریزه مرگ برای دستیابی به اھدافش باز میشود

این تصور که ھدف غایی ھستی ارضای تکانه ھاست ،سکس را به بیغوله ھای ملالت و ابتذال کشانده است.

رویارویی با مرگ و به تعویق افتادن آن باعث میشود ھمه چیز چنان گرانبھا ،مقدس و زیبا به نظر برسد که میل به دوست داشتن ،در آغوش گرفتن را بیش از ھر زمان دیگری احساس کنیم.

حق با ابراھام مازلوست ،وفتی میگوید اگر نامیرا بودیم ،بعید بود بتوانیم مشتاقانه عشق بورزیم.

این پرسش ھمواره قابل بحث است که \” یک انسان تا چه میزان خودشناسی را تاب می آورد\”

ادیپ نمونه ادمیزادی است که دانشی درباره خود بدست می آورد و بیشترین بھای ممکن را در برابر آن میپردازد تا جایی که در آخر داستان تبعید شده و از شھریاری نسبتا شاد و پیروز به پیرمردی نابینا تبدیل میشود. او فریاد بر می آورد : آه، از شنیدن بیمناکم ،ولی با این حال باید بشنوم.

تیرسیاس،پیشگوی نابینا میکوشد با گفتن این جمله او را از جستجو باز دارد : چه ھولناک است دانستن ،وقتی که فایده ای از آن حاصل نمیشود.

حتی ھمسر ادیپ یعنی ژوکاستا «که ھمان مادرش است » به تمام غیب گویان می تازد و به ھمسرش التماس میکند : به این افسون تن در مده ،بھتر است تا جایی که میتوانی بی فکر و بی خرد زندگی کنی.

و حتی بعد ھم وقتی ژوکاستا حقیقت را در میابد «که در واقع مادر ھمسرش بوده است » بر سر ھمسرش ادیپ فریاد میزند : خداوند تو را از از اینکه بدانی که ھستی در امان بدارد.

مساله اصلی در نمایش این است که آیا ادیپ باید بداند کیست و چه کرده ( اینکه پدرش راکشته و با مادرش ازدواج کرده) و تبارش کیست؟یا نه؟

ولی ادیپ به این دلیل قھرمان داستان است که اجازه نمیدھد، تیرسیاس یا ھمسرش یا خدا یا ھرکس دیگر او را از دانستن درباره خویش بازدارد.

ما نیز مانندادیپ میتوانیم بگوییم : چه پرخطر است دانستن ، ولی با این حال باید بدانم.

دانستن پرخطر است ولی خطر ندانستن بیشتر است.

در فاوست گوته ،قھرمان چنان کشش فراگیری برای بدست آوردن دانش دارد که روحش را به شیطان مفیستوفیلیس میفروشد و بھایش را دست کم میگیرد. گوته با شیوه خودش در این داستان بیان میکند که این اشتیاق بی کران برای دانش ،به خودی خود، جزیی از جھان شیطان است.

ادم وحوا از بھشت رانده شدند، زیرا با خوردن از درخت خیر و شر ، دیگر به دانش دست یافته بودند و این آن دو را ھمچون خدایان نامیرا میکرد.

اراده و مسوولیت

اغلب بیماران مسوولیت بیش از اندازه ای برای آنچه که در آن مقصر نیستند میپذیرند و در حالیکه مسوولیت آنچه را که در باره اش کاری از دستشان بر نمی آید ،به اندازه کافی نپذیرفته اند.

فورد معتقد بود ناخوداگاه زندگی انسان را میسازد، او نوشت : باور عمیق آزادی روانی و انتخاب، کاملا غیر علمی است و باید در برابر دعوی جبرگرایی حاکم بر زندگی روانی عقب نشینی کند.

پدر ویلیام لینچ میگوید : مسئله اصلی درمان این است که توانایی آرزو کردن را در فرد بوجود بیاوریم. او آرزو کردن را بصورت تصویر سازی مثبت در خیال تعریف میکند.

آینده و گذشته

بسیار ھستند کسانی که در حالت ناخشنودی و بی ھدفی به جای اندیشیدن به حال ، ذھنشان را به آینده مشغول می دارند و بھبود وضعشان را به آینده واگذار می کنند مثلا به خود امید می دھند که با ازدواج یا تمام کردن تحصیلات یا بدست آوردن شغل مناسب وضعم خوب خواھد شد.

چنین امیدی به آینده مانند ماده مخدر استفاده خلاق از زمان حال را نابود میکند .

جالب اینکه بیشتر کسانی که در پنجاه سالگی غصه از دست دادن جوانی را می خورند ھمان ھایی ھستند که در بیست سالگی زندگی مطابق میلشان را به آینده موکول میکرده اند.

شما در این باره چه دیدگاهی دارید…؟

دوستدارتان محمد جانبلاغی

3.7/5 - (47 امتیاز)
فیسبوک
توییتر
لینکدین
پینترست
ردیت
اسکایپ
تلگرام
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تماس با ما