همه انسانها از گذشته خود پرونده های گشوده ای را حمل می کنند که به شکلی ناخودآگاه بر ذهن آنها سنگینی کرده و به سوی رفتارهایی سوقشان می دهد که بارها و بارها تکرار می شوند.
گویی نیرویی پنهان بی آنکه خود تسلطی روی آن داشته باشندانها را به سوی بعضی رفتارهای خاص می کشاند. هدف این رفتارها به پایان رساندن داستانی است که شروع آن به سالها پیش برمی کردد.
براوردن نیازهای براورده نشده ای است که هنوز درتمنای ارضای آنها هستیم. عشق و امنیت ، محبت، و حمایت نیازهایی اساسی هستند که همه ادمیان باید به شکلی نسبی از آنها در زمان کودکی بهره مند شوند
هرگاه محیط کودکی خالی از عشق، تهی از گرما و محبت و ناامن و ترساننده و اضطراب زا باشد احساس ناتمامی در دوران بزرگسالی با ما است.
تجارب گذشته کودک در جهت رسیدن به عشق و امنیت ناکام مانده است. فراتر از ان گاه انان که وظیفه ارضای این نیازها را به عهده داشتند خود عامل هراس و بدرفتاری بوده اند.
در جستجوی اغوشی که بتواند “این بار” نیاز او را براورده کند او به ازمودن های مکرر دست می زند به این امید که در نهایت این قصه به سر امده و کلاغک به خانه برسد.
انتخابهای او از یک نیاز درونی سرچشمه می گیرد نه معیارهایی که در دنبای خارج می بیند. سناریوی ناتمام زمان کودکی دوباره بازی می شود.
در محیط ناامن و ترساننده با مثلثی روبرو هستیم که یک سوی ان کودک قربانی قرار دارد و در سوی دیگر فرد مرتکب بدرفتار. ضلع سوم خود را به شکل تصوری از یک ناجی نشان می دهد که کودک در انتظار ان است که وارد شده و او را از این وضعیت رها سازد. گاه این ناجی در واقعیت نیز به شکلی حضور دارد اما قدرتش به اندازه ای نیست که این وضعیت را پایان بخشد.
فرد قربانی که نتوانسته تجربه آسیب را هضم و جذب کند محکوم است تا این جنبه های سرکوب شده را درقالب یک تجربه کنونی تکرار کند به جای اینکه انرا به عنوان چیزی که به گذشته متعلق است درنظرگیرد.
بسیاری از بیماران اسیب دیده، خود را به شکلی مکرر و به صورتی وسواس گونه درمعرض یاداورهای آسیب اولیه قرارمی دهند.
این رفتارهای تکراری در حقیقت تلاشی برای تفوق و تسلط بر اسیب اولیه است اما این رفتارها به ندرت به چنین نتیجه ای منجر می شود و بیمار را دریک چرخه تکراری از رفتارهای آسیب زننده مخرب درگیر می کند.
در این چرخه تکراری بیمار گاه نقش قربانی و گاه جلاد را بازی می کند و گاهی نیز در قالب ناجی فرو می رود.
سناریوهایی که می توانند بر این اساس خلق شوند می توانند از این قبیل باشند:
فردی که به شکل مکرر درگیر روابطی می شود که در انها تحقیر شده و ازار می بیند این آزارها گاهی شکل فیزیکی نیز به خود می گیرد اما او پس از رهایی از یک رابطه به رابطه مشابه در می غلطد ( نقش قربانی)
فردی که به خاطر دل سوزی و نجات فردی دیگر و بیرون کشیدن او از غرقابی که در ان گرفتار شده با او وارد رابطه شده و “عاشقش” می شود (نقش ناجی)
فردی که در روابط خود فرد مقابلش را بازی داده و به اصطلاح تا لب چشمه برده تشنه بازمی گرداند(نقش ازارگر)
آنانکه گذشته خود را به یاد نیاورند مجبور به تکرار آن هستند.
رواندرمانگر محمد جانبلاغی