کارِ ما در این دنیا، عاشق شدن است. عمرمان تمام میشود و هنوز نفهمیدهایم برای چه آمدهایم. مقصودِ خلقتمان چه بوده است. در مورد عشق خیلی صحبتها شده. بهخصوص در ادبیات فارسی بسیار صحبت شده. اما این عشق چی هست که برای آن خلق شدهایم؟
حتما شما هم مثل من عقیده دارید که تمامِ این حرکات و فعالیتهایی که ما در طول شبانهروز داریم، به منظوری است. و آن اینکه عشق را تمرین کنیم.
هرکاری میکنیم، در آن رنگ و بوی عشق و صدای عشق باشد.
تصور کنید خوانندهای را که فقط از روی وظیفه میخواند یا خوانندهای که با عشق میخواند. ممکن است نُتاش هم خارج باشد ولی شما عشق میکنید وقتی که آن خوانندۀ عاشق میخواند.
یک روستایی که کلاسِ صدا نرفته و تعلیمِ موسیقی ندیده، وقتی میخواند و باحال میخواند، در شما تأثیر میگذارد. حتی در کسی که زبانش زبانِ گوینده نیست، تأثیر میگذارد. عشق، مرز ندارد. این مرزها را ما کشیدهایم. عشق زن و مرد نمیشناسد. مُرده و زنده نمیشناسد. عشق به هر جا برسد، زنده میکند.
مُرده بُدم، زنده شدم، گریه بُدم، خنده شدم
دولتِ عشق آمد و من دولتِ پاینده شدم!
عشق که میآید، خنده را ایجاد میکند و گریه را از بین میبرد. عشق وقتی میآید، پاینده و پایدار میشود. عشق وقتی میآید، اضطراب و تردید و ترس را به حرکت و سازندگی تبدیل میکند.
عشق وقتی میآید، میل به انهدام را به شوقِ سازندگی تبدیل میکند.
عزیزِ من، قصد از آفرینشِ من و تو چیست؟
هر جا با آدم عاشقی برخورد میکنی، حالت خوب میشود. وقتی از عاشقی صحبت میکنم، منظورم این نیست که مرد و زنی بر هم عاشق شوند. آن نیروهای جنسی را فقط نمیگویم؛ که آن هم قسمتی از عشق است. عشق، فراگیر و جاری است.
فقط باید در را باز کنی و آماده باشی تا این آجرهای زندگیات، که آموختههای دانشگاهی و مهارتیِ زندگیات و گفتههایی است که آموختهای، باید به هم بچسبند؛ و ملاتاش «عشق» است. وقتی ملات را زدی، دیوارِ زندگیات مستحکم میشود. تردید از دلت بیرون میرود. دلِ شیر پیدا میکنی و پادشاه عالم میشوی. فقط باید تمریناش کنی.
حالا میپرسی چطوری تمریناش کنیم؟
عشق را ما در خانه یاد میگیریم. دانشگاهِ عشق، خانه است. فرزندانِ ما ریشههای عشق را در خانه یاد میگیرند.
پیام اصلی آموزشهای من این است: آمده ایم تا انسان ها را با خودشان آشتی دهیم اگر فرزندانمان را مشروط بار میآوریم، اگر به فرزندانمان بیدریغ عشق نمیورزیم، توجه و محبت نمیکنیم، میگوییم اگر نمره ۲۰ بیاوری دوستت دارم، چون نمرهات ۱۷ شد دوستت ندارم، پسرِ فلانی یا دخترِ فلانی از تو بهتر عمل میکند، آن وقت است که این بچه احساس ناخواستنی بودن میکند.
همهاش تمرینِ ضدعشق میکند. نیاموخته که بعدها پخش کند، که بعدها یادش بیاید و اجرا کند. بالاخره زندگی گریه دارد. زندگی ناکامی دارد. اما دولتِ عشقی نمیشناسد که بیاید و مسِ وجودش را زر کند.
کسی که اکسیرِ عشق به او برسد، مسِ وجود طلا میشود. به دنبالِ چه هستیم؟ این را تمرین کنیم. این حرفهایی که به ما میزنند که «عاشقی که نان و آب نشد، هنر که نان و آب نشد، نوشتن که نان و آب نشد»، این نان و آب را برای چه میخواهیم؟
پدر و مادرِ عزیز، یک عارفِ بزرگ، که جلوۀ یار را در تمامِ اجزای هستی و دنیا میبیند، یک مادرِ مهربان، یک معلمِ مهربان، یک راهبرِ نوعدوست و مهربان، اینها عشق را در خانه تمرین کردهاند. یاد گرفتهاند که دوستداشتنی باشند و این را عمیقا حس کنند. و چون یاد دارد، آن را بسط میدهد.
از کوزه برون همان تراود که در اوست!
کوزههای وجود فرزندانمان را از عشق سرشار کنیم. عشقی که بعدها به کمکشان خواهد آمد و گریهشان را بدل به خنده، و مرگ را بدل به زندگی خواهدکرد. عشقی که آنها را به دولتی پاینده بدل خواهد کرد. هر چه که در دنیا باقی مانده، به عشقی است. هر چه از بین رفته، از بیعشقی بوده است.
بیایید فرزندانمان را چنان که هستند، بپذیریم، دوستشان داشته باشیم و به آنها احترام بگذاریم. و این ممکن نیست مگر اینکه پدرِ عزیز و مادر محترم و مربی خردمند و مسئولِ وظیفهشناس، اول خودت را همانطور که هستی بپذیری، دوست بداری و احترام بگذاری.
آن وقت هر کس به تو نزدیک شود، از این عشق، بهره میبرد. آن وقت است که شما راه بروی، ایستاده باشی، بخوابی، بنویسی، بخوانی و هرکاری که بکنی، دنیا را جای بهتری خواهی کرد. از تو ساطع میشود.
بیاییم به فرزندانمان بگوییم که آنها را بیقید و شرط دوست داریم. به آنها بگوییم برای ما مهم نیست نمره ۲۰ میآوری یا نمره تک. اگر تشویقات میکنیم، به خاطرِ آینده خودت است.
ولی در هر شرایطی و در هر موقعیتی، ما تو را دوست داریم، حتی اگر با تو مخالف باشیم. هنوز تو را دوست داریم. به همسرمان بگوییم. بگوییم عزیزم من در این مورد با تو موافق نیستم، شاید هم اشتباه میکنم. ولی تو را دوست دارم. دوست داشتن، جداست. و این تمرینکردنی و آموختنی است.
نوعِ بشر، استعدادِ عشق را به مقدارِ زیاد دارد. و باید تمریناش دهیم و ابرازش کنیم. بیدریغ ابراز کنیم. آن وقت خواهید دید که گریه نمیکنید.
اگر گریه باشد از شوق است، نه از غم. جایی که عشق هست، غمی نیست، اضطرابی نیست. میتوانید تکیه دهید. میتوانید بگذارید دیگران هم تکیه دهند و هراسی نیست. بچههایمان شاداب بازی میکنند. مطمئن از اینکه پدر و مادر دوستشان دارند. بچهها با هم حرف میزنند و دیگر نگران این نیستند که مادر دوستشان دارد یا ندارد.
به احتمالِ زیاد، آنهایی که عشقِ به خود و احترام به خود در وجودشان زیاد است، دچار بیماریهای صعبالعلاج نمیشوند، در جادهها به خودشان آسیب نمیزنند، معتاد نمیشوند. چون عشق در وجودشان است.
بیایید تمرینِ عشق کنیم. «عشقورزی» یعنی که من میورزم. منتظر نیستم. بیدریغ دوست بدار، بیدریغ ببخش، بیدریغ بگو تا بیدریغ جهانِ هستی به تو هر چه که میخواهی، بدهد. که اولش خوشی و سرزندگی و اعتماد به نفس و پادشاهیِ عالم است.
محمد جانبلاغی روانشناس بالینی
با سلام خدمت آقای محمد حانبلاغی. نوشته ی زیبای شما باعث شد که من دراین شهر شلوغ و پراضطراب ، توی این شهر آهنی دوباره با یک لبخند سرشار از محبت،به عشق که امروزه گوشه ی زندگیه من قرار دارد فکر کنم ودوباره تصمیم بگیرم عشق رو به کانون زندگیم بیارم ودر راس همه ی امور قرار بدم. ازتون ممنونم
سلام آقای جانبلاغی عزیز، متنتون خیلی زیبا بود. ممنون
با سلام خدمت جناب آقای جانبلاغی. متن زیبایی بود. من مدتهاست که تلاش میکنم در این مسیر زیبا حرکت کنم. مسیری بسیار زیبا و هموار که امیدوارم همه ادمها بتونن در اون مسیر گام بردارند .