شما لایق بهترین ها هستید
بعضی وقتها برای اینکه چرا لایق بهترینها نیستیم، بهانه میآوریم.
میگوییم رابطهمان با همسرمان به اندازه کافی خوب است و بقیه آدمها روابط به مراتب بدتری دارند. سعی نمیکنیم برای رسیدن به آرزوهایمان دستمان را دراز کنیم چون باعث میشود احساس خودخواهی کنیم.
شما به اندازه کافی خوبید و لایق بهترین ها هستید
آیا دیگر زمانش نرسیده که به ترس اجازه ندهید به زندگیتان حکمرانی کند؟ که دیگر دست از بهانه آوردن بردارید که چرا اوضاع زندگیتان بهتر از این نیست؟
ترس کلمه زشتی است. ما را از خوشبختی واقعی دور نگه میدارد زیرا از ریسک کردن ما جلوگیری میکند. ما از هر چیزی که کمی دردناک باشد دوری میکنیم حتی اگر ماندن در وضعیت کنونی به مراتب دردناکتر باشد.
جوانتر که بودم از اینکه خودم باشم واهمه داشتم. برای اینکه مورد پذیرش دیگران قرار بگیرم مدام با آنها موافقت میکردم.
میخواستم خودم هم خودم را دوست داشته باشم اما هیچوقت نمیگذاشتم که دیگران خود واقعیام را ببینند.
یاد گرفتم که اگر خود واقعیتان را نشان دهید، همه خوششان نخواهد آمد و این هیچ اشکالی ندارد. کسانی که ارزش وقت شما را داشته باشند، شما را برای آنچه که هستید تحسین میکنند. و خواهید توانست روابطی عمیقتر و معنادارتر بسازید.
نمیتوانستم برای خودم فکر کنم، در تصمیمگیریهایم مطمئن نبودم و اجازه میدادم دیگران با توجه به اعتقادات خودشان برای من تصمیم بگیرند. حس یک قایق اسباببازی را داشتم که آن را در اقیانوس اینطرف و آنطرف میفرستادند.
در دبیرستان به ما یاد نمیدهند که روابط سالم چه شکلی هستند و چه چیزهایی قابل قبول است و چه چیزهایی نیست. ما برای رفتارهای دیگران بهانه میآوریم، حتی اگر برایمان دردناک باشد. امید داریم که تغییر کنند و فکر میکنیم میتوانیم آنها را انسانهای بهتری تبدیل کنیم.
من در اولین رابطهام، خودم را به طور کل برای طرفم تغییر دادم. ناامیدانه میخواستم کسی دوستم داشته باشد، به همین دلیل از فردی لجوج و سرسخت به فردی رام و مهربان تبدیل شدم. اما در درونم احساس خلاء میکردم چون داشتم نقش بازی میکردم.
در عمق وجودم از طرد شدن میترسیدم. با خودم استدلال میکردم که او هم تغییر خواهد کرد و شاید من بتوانم کمکش کنم که آدم بهتری باشد. اما هیچچیز تغییر نکرد. حتی بدتر شد.
به دیگران اجازه دادم روی من کنترل داشته باشد و در آخر به فردی افسرده و پر از ترس تبدیل شدم.
قرار نیست عشق ترسناک باشد. عشق یعنی پذیرفتن یک فرد، به همراه اشتباهاتش و همه چیزهای دیگر. اما باید توام با احترام متقابل هم باشد. عشق یعنی بدون اینکه قصد تغییر کسی را داشته باشید، برای آنچه که هست تحسینش کنید. عشق یعنی اراده.
خودتان را بدون هیچ قید و شرطی دوست بدارید و احترام کنید.
این درست همان کاری است که آدمها وقتی شما را همانطور که هستید قبول میکنند و دوست دارند، انجام میدهند.
من محمد جانبلاغی ازتون میخواهم که برای اولین بار، برای حتی یکبار هم که شده به خودتان احساس اعتماد کنید، چه دیگران دوست تان داشته باشند و چه نداشته باشند.
من همینطور که خودم را نگاه میکنم ، فهمیدم که اینی که هستم فوقالعاده است و هیچکس قرار نیست من را جور دیگری متقاعد کند یا تغییرم دهد. تصمیم گرفتم دیگر به این فکر نکنم که بتوانم انسانها را به آدمهای بهتری تبدیل کنم.
زمان حال تنها چیزی است که داریم و شایسته این هستیم که از آن لذت ببریم.
نگران بودن خستهکننده است. جسم و فکرتان را فرسوده میکند. و در آخر، هیچ کاری جلو نخواهد رفت.
پس چرا باید اینکار را بکنیم؟ چون فکر میکنیم اگر نگران باشیم، قدمی مثبت برخواهیم داشت. فکر میکنیم اینکار شرایط را تغییر خواهد داد، درصورتیکه در واقعیت اینطور نیست.
الان میفهمم که باید فقط به استقبال خوبیها بروم و دست از فکر کردن درمورد تصورات دیگران درمورد خودم بردارم. باید بفهمم که به اندازه کافی خوب هستم.
همه ما به اندازه کافی خوب هستیم و لایق بهترینهاییم. فقط باید به آن ایمان داشته باشیم.
شما در این باره چه دیدگاهی دارید؟ منتظر نظراتتون هستیم …
شاد و سربلند باشید
دوستدارتان محمد جانبلاغی
آقای جانبلاغی عالی بود مثل همیشه.
واقعا نوشته هاتون عالیه.
سلام وخسته نباشیدمثل همیشه مطالبتون عالی وبهم روحیه مثبت میده وباعث میشه نگرشم مثبت واعتمادبه نفسم بالابره.متشکرم
فقط میتونم بگم آفرین و هزار آفرین بر استاده عزیزم.درود بر شما استاد.وقتی که این قدر ساده و روان سخنانتون میگید بسیار بسیار قابل فهم تر میشه و بهتر میشه به خاطر سپرد.
واقعا ممنونم
خداروشکر
سعی میکنم از همین الان خوده خودم باشم