حکیم سهروردی معتقد بود که تمام دستاوردهای هر انسان محصول نوع نگرش، منش و کنش اوست و به شانس و اقبال، پیشانی بلند و بخت بد یا خوب ربطی ندارد.
این گفته همواره به صورت نهان و آشکار توسط دیگران به خصوص اطرافیان حکیم رد و بدل میشد. چرا که آنها معتقد بودند قسمت، شانس و اقبال در زندگی انسان اثرات سرنوشت سازی دارد و به اصطلاح:
«بخت و دولت به کاردانی نیست جز به تأیید آسمانی نیست»
سهروردی خواست به آنان ثابت کند که این باوری است نادرست و انسان را از تلاش و کوشش و بازنگری در خود و اصلاح خویشتن باز میدارد. یک روز آزمایشی انجام داد. از پیروانش خواست که یک مرد بیچاره کماقبال و بدشانس را که میشناسند برای امتحان حاضر کنند.
آنگاه پل کوچکی را که بر روی رودخانه زده شده بود و معمولاً مردم با اسب و الاغ و یا پیاده از روی این پل از یک طرف شهر به طرف دیگر میرفتند برای آزمون انتخاب کرد. در وسط پل یک بسته پر از اشرفی طلا رها کرده و آنگاه از آن مرد خواسته شد از این طرف پل به آن طرف برود.
سهروردی و دیگران در آن طرف پل شاهد ماجرا بودند. مرد به انتهای پل که رسید حاضرین را دید و به نزد آنها رفت. سهروردی پرسید: در وسط پل چه چیزی دیدی؟
مرد گفت: هیچ چیز.
واقعاً هیچ چیز عجیبی توجهت را جلب نکرد؟
نه برای اینکه به محض پا گذاشتن به پل حدس زدم حتماً میخواهید مرا امتحان کنید. لذا با خودم گفتم من آن قدر روی پل راه رفتهام که مثل کف دستم نقطه به نقطه آن را میشناسم.
بهتر آن است چشم بسته از روی پل عبور کنم برای همین در تمام طول راه چشمانم بسته بود و چیزی ندیدم. سهروردی رو به حاضرین گفت: حالا دیدید که این شانس و اقبال نیست که فرصتها را از ما میگیرد، بلکه خود ما و نحوه تفکر ما است.
شما در این باره چه دیدگاهی دارید…؟
دوستدارتان محمد جانبلاغی