افکار شما چطور اتفاقات زندگی اتان را رقم می زند؟
امروز میخوام راجب یک تکنیک زیبا و خیلی کاربردی صحبت کنم ، که این تکنیک به درد همه ی انسان ها میخوره. به خاطر اینکه مسئله ایست که تمام انسان ها باهاش درگیر هستن.
حتما میدونید ما از صبح تا شب ۶۰ هزار فکر به طور میانگین در سر ما در حال رفت و آمده و هرکدام از اینها یک قدرت خاص داره ، یک فرکانس خاص داره ، یک سیگنال خاص داره ، درسته ما بهش توجه نمیکنیم و فکر میکنیم ، هر فکری اجازه داره وارد ذهن ما بشه ، خارج بشه ، بمونه و اصلا کنترلی نداریم روی این افکار خودمون.
و برنامه و چینش و نظمی هم براش نداریم، در صورتی که امروز علم اومده حداقل اینو به ما ثابت کرده که تمام اتفاق هایی که توی زندگی ما میفته بخاطر این افکار خود ماست.
قرآن میفرماید: بما کانوا یعملون بما قدمت ایدیهم
تمام اتفاق هایی که براتون میفته به خاطر اون چیزهاییست که از قبل فرستادید ، که امروز میگن اون ذهنیت های شماست ، فرکانس های خود شماست که امروز فرستادی، که فردا تبدیل به یک واقعه و اتفاق شده توی خودت ، ولی بخاطر اینکه مروری نمیکنی و کنترلی روش نداری ، الان نمیدونی اینا چیه ، چرا امروز فلانی پول منو برد ؟چرا امروز فلان مسئله ی من بهم خورد ؟چرا فلان اتفاق برای من افتاد؟
فقط کسانی دلیل و حکمت اینارو متوجه میشن که افکارشون رو رصد میکنن و میدونن این مسئله به این مسئله ارتباط داره.
خیلی حدیث زیباییست ، پیامبر میفرماید :من شاگردانم را طوری تربیت کردم که اگر یک خراش حتی روی دست اونها بیفته ، اون ها میدونن این خراش روی دستشون بخاطر چه مسئله ای بوده.
که ما به این میگیم مراقبه. یعنی انقدر مراقب افکار ، رفتار و گفتارشون هستن که میدونن اگر یک فکر اشتباه به جهان هستی صادر کنن و سریعا پادزهر اون رو به جهان هستی ارسال نکنن ، و اون سیو(SAVE) بشه بمونه ۱۰۰% اون تبدیل به یک اتفاق منفی میشه توی زندگیشون .
پیامبر میگه من شاگردانم را اینگونه تربیت کردم که این قانون رو متوجه شدن، میدونن که این اتفاق بخاطر افکار و گفتار و رفتار خودشونه.
که عرض که توی آیات زیادی از قرآن این اشاره شده: ما اصابک من مصیبته و فمن نفسک
هر اتفاق منفی برای تو میفته از طرف خود توست. خب با اومدن فیلم های امثال راز، کتاب های امثال قدرت فکر، قدرت ذهن و امثالهم؛ دیگه راهی برای کسانی نمیمونه که بخوان این قدرت ذهن و این قدرت افکار رو نادیده بگیرن.
خب از این میگذریم ، عبور میکنیم از این میایم و میگیم ، آقا برای منظم کردن و چینش این افکارها ، کنترل کردن این افکار ، شما چه پیشنهادی دارید ؟ چه راهکاری دارید؟
به دوستان عزیزم عرض میکنم خب خیلی از شما هستید که میگید من نمیتونم افکارمو کنترل بکنم، واقعا دست خودم نیست، واقعا قدرتی برای تسلط بر افکارم ندارم و از صبح تا شب هزاران هزاران فکر همینطور میان باهم دعوا میکنن، باهم صلح میکنن، قضاوت میکنن ،میخرن، میفروشن ،میبازن ،میبرن، میارن، میبرن و منم همینطور مثل یک شاهد ، ناظر همینطور فقط نگاه میکنم.
که اینا چکار میکنن؟ این کیه تایید میکنه؟ تو کله ی من این کیه رد میکنه ؟ کی قضاوت میکنه ؟ کی منو میترسونه ؟ کی وعده میده ؟
و انگار هزاران انسان دیگه ای غیر از خود من داخل این ذهن من هست ، داخل این کله ی من هست و این ها دارن باهم جدل میکنن، آشتی میکنن، روبوسی میکنن ، قهر میکنن ، دعوا میکنن وعده وعید میدن. انتقام میگیرن.
شما که نمیتونی کنترل کنی۶۰ هزار تا فکری که در حال رفت و آمد هست. شما که میگی نمیتونم تسلطی به اینا داشته باشم، پس بهترین راه برای ارام کردن ذهن اینه که تمام این گفتگوهارو که شما میگی به چند صد نفر مربوط میشه توی سر من، بیای همه ی اینهارو ارام ارام با یک نفر گفتگو بکنی ؛ یعنی یک انسان خشگمین در درونت داری ، یک انسان طمع کار داری ، یک انسان شهوت ران داری ، یک انسان ترسو داری ، یک انسان ریسک کن داری ، یک انسان عرضم به حضور شما محافظه کار داری ، با تمام اینها باید از صبح تا شب شما مواجه بشی ، تمام اینارو باید تا شب تحمل کنی، تمام اینارو باید تا شب تجربه کنی.
بجای اینکه با تمام اینا بیای مواجه بشی و سرکار داشته باشی و سروکله بزنی بیا با یک نفر ، با یک قدرت، با یک نیرو مواجه شو و اون نیرو هم نیروی مطلق هستی
یعنی خداوند
از صبح تا شب مخاطبت رو بجای اینکه اون افراد داخل کله ی خودت قرار بدی ، فقط خدارو قرار بده و همینطور با خدا حرف بزن .باهاش صحبت کن. مسایل زندگیتو بهش بگو. مسائل کارتو بهش بگو و آیندتو بهش بسپار. خانوادتو بهش بسپار .شغلتو بهش بسپار .
خیلی ، مثل یک دوست صمیمی، مثل یک پدر مهربان، مثل یک مشاور دلسوز ، مثل یک رفیق ثروتمند در کنار خودت خدارو فرض کن، تصور کن. و فقط و فقط بگو من با یک نفر طرفم .من با یک نفر سروکار دارم که کارای من فقط با این یک نفره.
من با همین یک نفر فقط کار دارم. اوایلش سخته ، بخاطر اینکه تو در گذشته با صدها نفر تو کله ی خودت درگیر بودی، با تمام اینا مواجه میشدی.الان میخوای همه ی اینارو پس بزنی برن کنار ، فقط با یک قدرت، با یک نیرو ،با یک مخاطب روبه رو بشی.
اوایلش سخته ولی همون خدایی که تو الان اون رو بعنوان یک دوست ، یک مشاور انتخاب کردی ، همون خدا با همون قدرت بی انتهاش کمک تو میکنه که خیلی ساده بتونی این کارو انجام بدی.
دوستانم عزیزم شما ده سال ،بیست سال، چهل ساله دارید با اون افرادی که عرض کردم نمیشناسیشون ، تو کلت وجود دارن. فقط میدونی وجود دارن. حرف میزنی میترسوننت ، از آینده میترسوننت .از ازدواج بچت میترسونتت ، از قسط ها، اجاره خونه ، تهدیدها.از تمام اینا میترسوننت ، وعده های الکی بهت میدن. ترسهای الکی رو بار میکنن روی سرت.
اینارو ۲۰ سال ۳۰ ساله تجربه کردی. دیگه الانم بیایید چند ماه با این روشی که بهت میگم با این روش بیا جلو ، این روش رو تست کن. همه حرفاتو با خداوند بزن بعد تصویرتو از خداوند تغییر بده .
یک خدایی که در نقش قاضی و پاسبان و مامور توی ذهنت از بچگی ،کسای دیگه برات تعریف کردن رو تغییر بده بعنوان یک پدر خیلی عزیز ، خیلی مهربون ،خیلی عاشق که یک فرزند داره اونم تو هستی ، تمام دار و ندارشو دوست داره بپای تو بریزه ،دوست داره تمام هستیش رو وقف تو بکنه، فدای تو بکنه.
این دیدگاهتو عوض کن نسبت به خداوند و ببین به قول ملاصدرا آیا خداوند به قدر فهم تو ، به قدر نیاز تو، به قدر عشق تو ، حس تو خداوند ایا تغییر نمیکنه ؟! آیا خداوند انقدر انعطاف پذیر نیست؟!
وقتی تو بهش بگی میخوام در نقش مشاور برای من باشی، خدا بیاد و نقش یک مشاور رو برای تو بازی کنه !؟
وقتی که میگی خدایا من تنهام، دوست دارم در نقش یک انیس و مونس برای من الان بیای جلوه کنی، ایا خداوند نمیاد در نقش یک انیس و مونس و همراه و یاور برای تو جلوه کنه؟! ظاهر بشه ؟!
وقتی ازش کمک میخوای بعنوان یک نیروی کمکی ازش کمک بخوای ، ببین تستش کن دوست عزیزم، تستش کن ببین ایا در نقش یک نیروی کمکی نمیاد کنار تو قرار بگیره ؟! و سنگینی اون بارو از روی دوشت برداره ؟ا یا خدا اینکارو نمیکنه ؟!
مستلزم اینه این رو تست کنی. بارها و بارها تستش کنی.
صبح که چشماتو باز میکنی ، بهش سلام بکنی.
بهش بگی من میفهمم این بیدار شدن من به دست تو بوده ، برای تو بوده ، بخاطر تو بوده، اراده ی تو بوده،
ازش تشکر کنی .بهش صبح بخیر بگی.
خداوند فارغ از زمانه، خداوند بیرون از زمانه.
خدا صبح نداره ظهر نداره ؛ ولی تو با همون زبان عامیانه ی خودت، در دوستی رو با خدا باز کن ، در محبت رو با خدا باز کن.
خداوند به تو نمیگه که باید تو بیای در حد درک من ،منه خدا با من ارتباط بگیری.
میگه نه.
در اندازه ی درک خودت با من صحبت کن. اگر کودکم هستی ، با همون کودکیه خودت صحبت کن .شاید شما ۵۰ سالت باشه ولی خداوند به چشم یک کودک ۲-۳ساله به شما نگاه میکنه. ادبیاتت، ادبیات کودکیه .
از پدر مادر عزیز سوال میکنم ایا بچه ی شما ۲سالشه ،وقتی با زبان ۲ سالگی با شما صحبت میکنه، ایا شما ناراحت میشید؟! یعنی از بچتون توقع دارید که مثلا الان مثل ادم های بزرگسال صحبت کنه؟!
نه حتی اون زبان ۲ سالگیش رو هم دوست دارید و براتون جالب و قشنگه .خیلیم شیرینه براتون .همون لهجه ی بچگیم براتون قشنگه.
شما با همون زبان چوپانی صحبت کن که مولوی در کتاب مثنوی میگه :
تو کجایی تا من شوم چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب اید بروبم جایکت
ای فدایت همه ی بزهای من
ای بیادت هی هی و هی های من
تو با همان زبان چوپانی و بیسوادی و کودکانه ی خودت صحبت کن.خداوند به تو ایراد نمیگیره.
اون مهم نیست چطور با خدا داری صحبت میکنی. ولی خیلی مهمه که ایا با خدا صحبت میکنی ؟
آیا خدارو در نقش یک مشاور، در نقش یک پدر، در نقش یک دوست عزیز، در نقش یک همراه مهربان، در نقش یک ولی، یک بزرگتر، یک دوست، یک صاحب دستور ایا تو زندگیت میبینی ؟! که بهش بگی به من دستور بده تو به من بگو کجا برم ؟! تو به من بگو چکار کنم ؟
تو به من بگو چه حرفایی به زبونم بیارم ؟ بزنم ؟ تو به من بگو کدوم یک از افکار من اجرایی بشه ؟
تو به من دستور بده. من دوست دارم صاحب زندگیه من ، آمر و دستور دهنده ی زندگیه من تو باشی. دوست دارم تو به من بگی من کجا برم؟ تو به من بگی چکار کنم؟
من چندین ساله با این کله ی خودم زندگی کردم، نتیجش این استرس ها شده ،نتیجش این اضطراب ها شده، نتیجش این زمختی و این خمودگی من شده، نگاه کن ببین دیگه نمیتونم از ته دل بخندم. اینا نتیجه ی اون افکار من بوده که با اون ادمای عجیب غریب که تو کلم بودن ، با اونا زندگی کردم.
به حرف اونا گوش دادم. هرچی اونا گفتن باور کردم. این شده که الان نگاه میکنم میبینم ۴۰ سالم شده ولی به جای اینکه ۴۰ سال بیشتر از این طرف به تو نزدیک بشم،
کی رو میخوای توی هستی انتخاب کنی از خدا مهربانتر ، از خدا داناتر، از خدا قادرتر، از خدا ثروتمندتر .
از خدا تواناتر کی رو میخوای پیدا کنی؟ که بری با اون مشورت کنی ،با اون حرف بزنی. مخاطبت تو ذهنت اون باشه .مگه این همه سال انتخابش نکردی، افراد دیگر رو هویت های دیگر رو مگه تست نکردی ؟چه نتیجه هایی ازش گرفتی؟این همه راه رو رفتی. وضعیت الان زندگیت رو نگاه کن
این الان وضیت زندگی تو ،حاصل صحبت های تو با اوناست .
اون ها به تو مشاوره دادن ،توی کلت اونا با تو حرف زدن ،تو حرف اونارو شنیدی ،قبول کردی، تایید کردی و اجرا کردی.
این شده نتیجه ی زندگیت .حالا بیا از این به بعد مدل رو عوض کن و با اون مهربانترین مهربان ها، با اون الهه ی زیبایی ،با اون الهه ی محبت، با اون الهه ی عشق ،ارتباط برقرار کن و این گفت و گوهای درونیت رو بجای اینکه با اونها صحبت کنی ،فقط با یک نفر صحبت کن.
فقط و فقط خدا .
عرض کردم تو پیاده روی ،تو آب خوردنت ،تو دوش گرفتنت ،تو نشستنت، تو تمام لحظات زندگیت باهاش حرف بزن.
انگار واقعا همراهته. او تو قرآنش گفته : هو معکم اینما کنتم تو هرجا باشی من با توام .
هرجا باشی ، من با توام. ولی ایا توام، این با تو بودنه منه خدارو احساس میکنی؟ متوجه میشی؟
ایا همین پیامی که امشب به دستت رسید ،همین پیام رو از طرف خدا میدونی؟!
بسه دیگه . هرچی دنبال اونا توی کلت رفتی بسه.
نگاه کن ببین نمره ی الان وضعیت زندگیت چنده؟!
نگاه کن ببین راضی هستی از وضعیت زندگیت ؟!
واقعا شادی ؟!
واقعا ثروتمندی؟!
واقعا نفست وصل به نفس خدا شده؟!
واقعا انما امره اراد شیا این یقول کن فیکون
بجایی رسیدی که به هرچی بگی بشه بشه؟!
واقعا اینارو بدست اوردی؟!
یا نه هنوز داری درجا میزنی؟ هنوز با استرس میخوابی؟ با خستگی صبحا بیدار میشی ؟
با اخم و تخم و لب های اویزون صبح بلند میشی میری سرکار ،واقعا فکر میکنی کسی که خداوند تو وجودش حاکمه ،این شکلیه؟!
واقعا فکر میکنی کسی که خدا تو تک تک رگ و پوستش و سلول هاش جریان پیدا کنه، جاری شده و ظهور پیدا کرده، این شکلیه ؟!
نه نه نه نه نه
دوست عزیزم اجازه به خدا بده .خدارو بعنوان دوست خودت، بعنوان کسی که دوست داری همه ی کارات رو باهاش مشورت کنی ،ازش نظر بخوای، ازش اجازه بخوای، و او را امین زندگی خودت بدونی .
اینو امتحان کن ، ۳ماه امتحان کن، ۹۰ روز امتحان کن.
اگر یک آرامش عجیب و غریب تمام سرزمین مملکت وجودت رو نگرفت، منو نفرین کن.
اگر یک شادی زائدالوصفی که اصلا به زبان نمیاد، تمام وجودت رو تسخیر نکرد، منو نفرین کن.
اونوقت متوجه میشی چرا بابا طاهر میگه:
آنکس که تورا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هردو جهانش بخشی
دیوانه ی تو هردوجهان را چه کند
اون کسی که تو رو میشناسه ،دیگه نمیتونه از تو دل بکنه.اون کسی که طعم صحبت با تورو میچشه ،دیگه نمیتونه با تو صحبت نکنه .اون کسی که طعم عشق بازی با تورو میچشه ،دیگه نمیتونه سراغ عشق های مجازی بره. اگرم بره ،فقط و فقط در حد نیازهای فیزیک بدنش هست.
اصلا اون عشق های مجازی دیگه نمیتونه ، اون رو اغنا کنه. اون کسی که از پیاله ی شراب خداوند چشیده ، دیگه نمیتونه با شراب های مجازی، خودش رو سیراب کنه.
اون کسی که نگاه خدا رو تجربه کرده ،دیگه نیازی به نگاه این و اون نداره. اون کسی که تایید خدارو گرفته، دیگه نیازی به تایید این و اون نداره .اون دیگه نیازی به کسی نداره .اون کسی که نیمه شب بلند شده و نام خدارو زمزمه ی دهانش کرده ،روی زبانش روی لبش اسم پاک خدا، مطهر خدارو اورده ، اون دیگه نمیتونه در طول روز ،حرف بیخود بزنه. حرفای نامربوط بزنه.
به وحدت میرسی، یعنی فقط یک نفر رو به روته. یک نفر رو میبینی. با یک نفر عشق بازی میکنی .خیلی خیلی مچکرم دوست عزیزم، انشاءالله که این تمرین رو با تمام وجودت، ۳ماه انجام بدی .
دوستدارت محمد جانبلاغی